داس و دختر
چندوقتی از سیاست نوشتم و الان دیگه وقتشه که از دلهامون بنویسم
به یاد دخترکان گندم چین و آرزوهایشان
دختر
بلوراندام
کشیده قامتی زیبا
دو چشم
افسون میان خرمن مژگان
صورت
چو قرص ماه
به زیر سایه موها
لب
چو لاله سرخ
میان دشت گندم زار
به یک دست خوشه ای گندم
به دیگر دست
تیغی بنام داس
داس
دستها سایبان بر چشم
نگاهش خیره بر دور دشت
شاید
شاید رسد از دوردست
سوار آرزوهایش
می دانم
می دانم که روزی باز خواهی گشت
باز خواهی گشت
ولیکن اشک در چشمان
چو ابر گریان
ز تب جوشان
و خاک افکنده ای بر سر
و چنگ انداخته ای در موی
خدایا
خدایا من نمیدانم اوست
آیا اوست
که می شوید سنگم را
به قطره قطرهُ باران چشمانش
خدایا
خدایا من نمی دانم
نمی دانم
که او مجنون و فرهادست
یا من
نمی دانم
نمی دانم
به دیگر بار قطره ای اشک
فرو افتاد بر گندمزار این دشت
و من دیدم
به یک دست خوشه ای گندم
به دیگر دست تیغی بنام داس
تیغی بنام داس
بلوراندام
کشیده قامتی زیبا
دو چشم
افسون میان خرمن مژگان
صورت
چو قرص ماه
به زیر سایه موها
لب
چو لاله سرخ
میان دشت گندم زار
به یک دست خوشه ای گندم
به دیگر دست
تیغی بنام داس
داس
دستها سایبان بر چشم
نگاهش خیره بر دور دشت
شاید
شاید رسد از دوردست
سوار آرزوهایش
می دانم
می دانم که روزی باز خواهی گشت
باز خواهی گشت
ولیکن اشک در چشمان
چو ابر گریان
ز تب جوشان
و خاک افکنده ای بر سر
و چنگ انداخته ای در موی
خدایا
خدایا من نمیدانم اوست
آیا اوست
که می شوید سنگم را
به قطره قطرهُ باران چشمانش
خدایا
خدایا من نمی دانم
نمی دانم
که او مجنون و فرهادست
یا من
نمی دانم
نمی دانم
به دیگر بار قطره ای اشک
فرو افتاد بر گندمزار این دشت
و من دیدم
به یک دست خوشه ای گندم
به دیگر دست تیغی بنام داس
تیغی بنام داس