Sunday, November 06, 2005

دخترک؟


فکر میکنم که سیزده یا چهارده سالی بیشتر نداشت و دو یا سه روزی بود که به اتاق روبرویی آنطرف حیاط آمده بود و من در تاریکی اتاقم به تماشای او مینشستم و هراز گاهی میدیدمش که آرام سرتاسر اتاق را قدم میزد و حتی گاهی او را در حال نماز خواندن میدیدم و برام خیلی جالب بود چون بیشتر مواقع با همان روسری و بدون چادر نماز میخواند و صبحها زودتر از من بیدار بود و شبها هم ساکت اما با تبسم با خدای خویش به دعا می نشست انگاری با آسمان و ماه راز و نیاز می کرد

عده ای می آمدن و عده ای میرفتن اما سرنوشت من و این دخترک این بود که او با خدای خودش خلوت کند و من با سیمای امیدبخش او شلوغی اتاقم را تحمل میکردم تا صدای پچ و پچ مخفیانه و گاهی زمزمه های شاعرانه دیگران را فراموش کنم

بعضی از روزها که نبود دلم برایش تنگ میشد و درون دلم او را صدا میزدم و ناآرامی وجودم را فرا میگرفت و از پنحره اتاقم بیزار میشدم و بدون اینکه خودم متوجه باشم اتاق را قدم زنان دور میزدم و شعر میخواندم و به اتاقش مینگریستم اما هیهات که چه انتظار برایم طولانی میشد و با هر ثانیه دلم بیشتر بیتاب میشد انگاری گمشده ای دارم

یکی از این روزهای ناپدید شدنش که طولانیتر از روزهای دیگر بود دوباره به اتاقش بازگشت اما به نظر میرسید که میلنگد و صورتش در هم کوبیده شده بود وبا تبسمی خونین بر لبانش گره روسریش را با دستانی لرزان محکمتر نمود و دوباره با خدای خودش همراز و همنیاز شد و من با چشمانی اشک آلود به تماشایش ایستادم اما آنشب تنها شبی بود که او از درد زودتر از من خوابید و من در سکوت تاریک و مرگزای شب برای کوچک پرنسس ناآشنای خویش زمزمه کردم

وقتی آمدی
کوچک پنداشتمت
با خود گفتم
بیچاره بچه را
در امتداد روز
با شب پنجه در افکنده است

وقتی آمدی
در حجره های آن قلعه مخوف
با خود اندیشیدم
بیچاره بچه را
چه میداند؟ا
چه میگوید؟ا
چه میخواهد؟ا
شب را با تو چه میباید؟ا

وقتی آمدی
اشک درد
ماسیده بود بر گونه هایت
و امید
ماسیده بود در نگاهت
با خود گفتم
چه پنداشته ای؟ا
بنگر امید را
در چشمان کوچکش
و دانستم چه میدانی
و دانستم چه میگویی
و دانستم چه میخواهی
بیچاره شب را

چند شبی دیگر نیز در همسایگی من زندگی کرد و من دیگر خودم نبودم بلکه او شده بودم و اگرچه خدا را دوست نداشتم و هنوز هم دوست ندارم اما او و خدای اورا دوست داشتم و به آنها عادت کرده بودم تا اینکه شبی از همین شبهای سکوت و مرگزا که دیگران در خانه هایشان با خدای لذت همخوابه بودند به او قبل از اعدام تجاوز کردن تا به بهشت برود

70 Comments:

At November 6, 2005 at 11:38 PM, Anonymous Anonymous said...

danam ke delat dard amadeh vali ghabool kon ke az hame jahat rahat shod ey kash ke man be jayash boodam.

 
At November 7, 2005 at 10:25 AM, Anonymous Anonymous said...

salam doste man mersi az bazdidet khoshhalam kardi matne zibayi neveshti lezzatbakhsh o khondani movaffagh bashi va bye

 
At November 7, 2005 at 10:38 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام بدجنس خوبي واقعا قشنگ نوشته بودي ولي يه کم غمگين بودشعر هم خوب و عالي بود ممنون از حظورت شاد باشي

 
At November 7, 2005 at 4:53 PM, Anonymous Anonymous said...

سلامی به آرومی موجهای دریا/ خیلی غمگین و قشنگ بود واقعا ......... پاینده باشی

 
At November 7, 2005 at 5:50 PM, Anonymous Anonymous said...

به چشم قهوه ايت قسم كه تنها عاشقت منم

عشق مقدس تو رو به قيمت جون مي خرم

...salam..khubi?
matne zibaii bood.. mees sar zady bazam biya upam..montazeram

 
At November 7, 2005 at 6:30 PM, Anonymous Anonymous said...

salam khobi? zebaaa bodd. movafagh bashi

 
At November 8, 2005 at 5:50 AM, Anonymous Anonymous said...

چی بگم ... نمی تونم بگم خیلی قشنگ بود بلکه می شه گفت خیلی دردناک بود ... اتفاقی که بارها و بارها در این سالها شاهد آن بوده ایم ... انگار که هر چیز حتی سخت ترین مصیبت ها با باد همراه می شود و ما می مانیم به نظاره ... همیشه دلت را همراهم

 
At November 8, 2005 at 7:27 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام ازت ممنونم که برای تولد اومدی خیلی خوشحالم کردی آپم و منتظرتم شاد باشی

 
At November 8, 2005 at 8:57 AM, Anonymous Anonymous said...

vaghean motasefam . to ro dar gham nabinam. va ama behtareh ye kami ham dar bareh khoda fekr koni .ta anche ra nemidani bedani.....

 
At November 8, 2005 at 11:49 AM, Anonymous Anonymous said...

che ghamangiz bood ! man alan ashkam dar miyad...

 
At November 8, 2005 at 1:41 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام دوست جون ... مرسی که خبرم کردی خیلی خیلی قصه خوشگلی بود بیچاره دختر قصه ... همیشه شاد باشی

 
At November 8, 2005 at 1:51 PM, Anonymous Anonymous said...

SALAM
Khoobi??
dastane jalebi bood adam tosh ghargh mishod
vali dastanet mesle commentat ye modele gheyre pish biniye
kheyli ghabele dark nist
vali jalebe
movafagh bashi

 
At November 8, 2005 at 2:12 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام.ممنون که اومدی. واقعا قشنگ بود.
شب را دوست دارم چون با یاد تو اشک می ریزم و به خواب می روم. هر شب در این آرزویم که تورا در خواب ببینم و بگویم مهربانم دلم برایت تنگ شده بود چرا به سراغم نمی آمدی؟؟؟

 
At November 8, 2005 at 2:49 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام اون آخرشو نگرفتم ...چرا خدا رو دوست نداری؟؟؟

 
At November 8, 2005 at 3:26 PM, Anonymous Anonymous said...

جواب ابلهان خواموشی ست!!!!!!!!

 
At November 8, 2005 at 3:26 PM, Anonymous Anonymous said...

ربطه شو دیگه خودت بگرد ÷یدا کن...

 
At November 8, 2005 at 4:50 PM, Anonymous Anonymous said...

دوست دوره گرد
در مورد واقعيتها نوشتن ابلهی نيست بلکه اعدام بیش از صدهزار دختر و پسر جوانی که فقط به خاطر يک اعلاميه اعدام شدن و فتوای خمینی که دختران باکره قبل از اعدام را مجبور میکردن با یک نفر ازدواج کند و یا در اصل به او تجاوز میکردند ابلهانه ميباشد

 
At November 8, 2005 at 10:24 PM, Anonymous Anonymous said...

با تو ، همه رنگهای اين سرزمین را آشنا می بینم
با تو ، همه رنگهای اين سرزمین مرا نوازش می کنند

با تو ، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند

با تو ، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند

ابر حریری است که بر گاهواره من کشیده اند

با تو ، دریا با من مهربانی می کند

با تو ، سپیده هر صبح بر گونه ام بوسه می زند

با تو ، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می کند

با تو ، من با بهار می رویم

با تو ، من در عطر یاس ها پخش می شوم

با تو ، من در هر شکوفه می شکفم

با تو ، من در طلوع لبخند می زنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم

و...
سلام//ببخشید که دیر شد

 
At November 9, 2005 at 7:54 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام بدجنس جان...با دلی گم کرده به دیدننت اومدم....همونطور که گفته بودی....متنت خیلی جالب و در عین حال غمگینانه بود...اما راستش آخرش برام عجیب بود....چرا خدا رو دوست نداری؟ ...اگه دوست داشتی بعدا واسم بگو...../ راستی لطف کردی که بهم سر زدی....موفق و شاد باشی ...بای..!

 
At November 9, 2005 at 4:28 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام- میتونم درک کنم چرا خدا رو دوست نداری!اما سعی کن خدای خودت رو دوست داشته باشی.چون اون خدا فقط به تو تعلق داره.با خداهای مردم کاری نداشته باش.فقط خدای خودت رو دوست داشته باش.چون اون تو رو دوست داره.

 
At November 9, 2005 at 4:30 PM, Anonymous Anonymous said...

در مورد متنت نمیدونم چی بگم.فقط میتونم بگم برای هر چی آدمکه متاسفم!

 
At November 9, 2005 at 4:31 PM, Anonymous Anonymous said...

اگر زمانی خوستی برام از الویس چیزی بیاری این فیلم رو بیار:آپ جدیدم...منتظرتم.

 
At November 9, 2005 at 7:52 PM, Anonymous Anonymous said...

انزجار و تنفر از مشكلات و موانع زندگي هرگز به ما نيرو و اقتدار نخواهد بخشيد.
نيرو و اقتدار واقعي برخاسته از قابليت و توانايي ما در كشف و استخراج موهبت‌هايي است كه در تجارب دردناك زندگي‌مان مستتر شده‌اند؛ همچنين برخاسته از شكرگزار بودن براي خاطر آنها .

 
At November 9, 2005 at 8:20 PM, Anonymous Anonymous said...

نمیدونم چی باید بگم فقط باید ! سکوت کرد

 
At November 9, 2005 at 8:28 PM, Anonymous Anonymous said...

دردناک بود خیلی.
ولی اون چه آرامشی داشت.

 
At November 9, 2005 at 9:14 PM, Anonymous Anonymous said...

دوست عزيزم خوشحالم از اشنايي بازم منتظرتم

 
At November 9, 2005 at 9:18 PM, Anonymous Anonymous said...

salam ...khobi?baba man ke vaghti migi meiam sar mizanam:(

 
At November 9, 2005 at 10:56 PM, Anonymous Anonymous said...

سلامی به آرومی موجهای دريا/ ممنون بد جنس جان که پیشم اومدی...... دوست عزیز.......دنیا ، دنیای عجیبی ست.....فکر ها همه بی دلیل.....حرفها همه بدون جواب.........شبت خوش...تندرست و شاد

 
At November 9, 2005 at 11:01 PM, Anonymous Anonymous said...

سلامی به آرومی موجهای دريا/ دوست عزیز من قبلا هم آمده بودم... تعجب کردم که چرا این کامنت رو برام گذاشتی....هيچ معلومه کجايی؟؟؟؟؟؟؟ خوش به حال خودم که يادم نيست متولد کی هستم ...... هاهاهاهاااااااااااا ...... با دلی گم کرده منتظرتم ...........
...... شاید هم از روی بد جنسی گذاشتی؟؟؟؟؟؟؟

 
At November 10, 2005 at 7:40 AM, Anonymous Anonymous said...

sallam
midoni man be ye chizi deghat kardam onam inke u mano toye linkhat nadari vali hamisheh baram piam mizari . aval mamanon babat lotfet ama delam mikhad bedoonam chi joori addres man yadet mondeh
baram piam bezar . montazeram
bye

 
At November 10, 2005 at 10:05 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام
خدا روشکر این دفعه ود اومدی افتاب از کدوم طرف در اومده نمیدونم
خوبی
خوندم
راسنتش نمیدونم چی بگم
خوندم ولی نمیدونم چی بگم خیلی سخته بخوام بگم
گفتنی ها رو گفتی
شنیدن .......... نمیدونم نمیدونم.
می بینمت
اپم کردم فعلن

 
At November 10, 2005 at 11:47 AM, Anonymous Anonymous said...

واااااااااای...خیلی زیبا نوشته بودی...الهی بمیرم...مرسی خبرم کردی..منم اپم...خوشحال میشم بیای

 
At November 10, 2005 at 12:34 PM, Anonymous Anonymous said...

ممد علی خان جان ميدانستی کلام هم جان دارد و نميشود آن را اعدام کرد يا به آن تجاوز کرد ؟ البته ميدانم که دلت صاف است و دلسوز هستی ولی آخر دوست خوبم اولا داستانت و شعرت غمناک است ولی باورکردنی نيست . دوما این عدد صد هزار دختر و پسر جوان را از کجا آوردی که هيچ منبعی حتی ضد انقلابترين ها هم چنين عددی را نقل نکرده اند. اغراق فقط به درد تاثير عاطفی ميخورد ولی پايدار نيست و تاثيرش بر عقل برعکس است . ميدانم که حرف دوستانه ام نميرنجاندت . اميدوارم .

 
At November 10, 2005 at 4:58 PM, Anonymous Anonymous said...

دوست آسمونی

نمیدانم چند سالت هست ولی اگر سالهای هزاروسیصدوشصت و شصت ویک را به خاطر بیاوری خواهی فهمید که مطلب من داستان نیست بلکه یک واقعیت هست از اعدام و تجاوز دخترکان و پسرها به دستور خمینی و عدد تقریبا صحیح هم صدوبیست هزار هست
این هم سندی که دستور اعدامهای کورکورانه را داده بود
http://khabarnameh.gooya.com/politics/archives/015138.php
در آینده سعی میکنم برات عکس و اسامی این اعدام شدگان زیر هجده سال را برایت آماده نمایم
موفق باشی

 
At November 11, 2005 at 7:28 AM, Anonymous Anonymous said...

ممنون که جواب دادی
1. آدرسی که داده ای فقط نامه را نشان می دهد. کسی در صورت گرفتن برخی اعدام ها شکی ندارد.
2. لطفا سندتان در باره صدو بیست هزار !! را آدرس بدهید.
3. بنده گفتم نوشته شما اصلا باور کردنی نیست. یعنی آن را خوب ننوشته اید. وگرنه اعدام های سال 67 را خیلی ها می دانند.

 
At November 11, 2005 at 11:44 AM, Anonymous Anonymous said...

che talkh o ghamangiz...

 
At November 11, 2005 at 2:30 PM, Anonymous Anonymous said...

���� . ���� ���� ��� . ���� �� ����� �� �� ��� ���� ��. ��� ���� ȍ� ����� ���� �� ��� ���...

 
At November 11, 2005 at 3:20 PM, Anonymous Anonymous said...

اینقدر غمگین نباش،چرا با تکرار این تلخی داری زندگی رو از خودت میگیری،خودت رو دوست داشته باش:)

 
At November 11, 2005 at 6:24 PM, Anonymous Anonymous said...

salam doste aziz ... kheili ziba bod ama darkesh baraye har kasi asoon nist .... kash delha dar chehreha bodand angah hich kaS Gomshodei naDasht ke shaYad harGez movafaGh be peyda kardanash NabashaD .... Shad bashid mehraboon va Ta bad dar panahe HAGH !! @};-

 
At November 11, 2005 at 7:56 PM, Anonymous Anonymous said...

سلامی به آرومی موجهای دريا/ دوست عزیز... من لینکت رو گذاشتم تا دیگر فراموشت نکنم و بهت سر بزنم....در ضمن بد نمیشه که وقتی آپ میکنی یه خبر کوچولویی هم به من بدی....ممد علی جان خوش باشی...

 
At November 11, 2005 at 9:55 PM, Anonymous Anonymous said...

در خواب نازبودم شبي ديدم كسي در ميزند در را گشودم ، روي او ديدم ، غم است در مي زند اي دوستان بي وفا از غم بياموزيد وفا !!!! غم با اين همه بي گانگي هر شب به من سر مي زند---//سلام خوبی دوست خوبم ..آخرين آپديت وبلاگم انجام شد.دوست داشتی يه سری بزن .موفق باشی

 
At November 12, 2005 at 8:16 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام!موفق باشی

 
At November 12, 2005 at 10:43 AM, Anonymous Anonymous said...

سلامی به آرومی موجهای دريا/ ممنونم........

 
At November 12, 2005 at 1:20 PM, Anonymous Anonymous said...

اي بابا.واقعا دردناك بود حالا تو چرا ناراحتي مگه خواهر تو بود اگه اينجوريه بهت تسليت مي گم......ولي عزيزم بهتر نيست به جاي اين چرت و پرتها كه سر هم مي كني چيزاي بهتري بنويسي...همين الان از بي غيرتي امثال جنابعالي هزارها دختر ما را در دبي به عنوان برده مي فروشند..سال 67 با سال 67 رفت نكنه تو هم از اون سالها خاطره دردناكي داري؟ به دردناكي يه تجاوز!!!

 
At November 12, 2005 at 2:39 PM, Anonymous Anonymous said...

رقص باران بر پنجره را مي بيني؟! صدايش را مي شنوي؟! گوش کن............. چيزي مي گويد..... نم نمک بر زمين سرد بوسه ميزند و بالهاي گنجشک را تر مي کند. آواز عشق را مي شنوي؟! خوب گوش کن......... نگاه کن آن سوي پنجره در کوچه اي باريک دو نقر قدم مي زنند.آرام در زير قطره هاي باران راه مي روند و در سکوت هزار بار يکديگر را مي خوانند. و قدم هايي باز ........ تا..... يکي شدن. و تو در سکوت بر بخار روي شيشه مي نگاري که: در انتظارم پس چرا نمي آيي؟

 
At November 12, 2005 at 2:41 PM, Anonymous Anonymous said...

ما چون دو دریچه روبروی هم آگاه ز هر گفتگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز آینده اکنون دل من شکسته و خسته است زیرا یکی از دریچه ها بسته است نه مهر فسون نه ماه جادو کرد نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد.

 
At November 12, 2005 at 2:42 PM, Anonymous Anonymous said...

salam dost aziz.kheili jaleb neveshte bodi.man ke tamame sahnaha ro vaghti dashtam matlabeto mikhondam to zehnam tajasom kardam vaghean khob va maherane tosif kardi.movafagh bashi.man ham be rozam shadam mikoni age behem sar bezani.

 
At November 12, 2005 at 8:20 PM, Anonymous Anonymous said...

برای بار دوم آمدم که بگویم؛

... سلام

دیدم

...در نگاه من آب شدی

قطره ای شدی

... به دریای عشق

مثلِ ستاره ای

همراه با

... شهاب شدی

 
At November 12, 2005 at 8:24 PM, Anonymous Anonymous said...

نمی دانم چرا کامنت اولم را ندیدم !!!!!!!! مگر کامنت دوستان قدیم را پاک می کنی ؟؟؟!!!و یا اینکه من مدتی است که می خواهم کور شوم هر جند که کر و لال هم شده ام ولی می دانی که ما به غیر از اینها فکر ی داریم که هیچ کس نمی تواند آن را از ما بگیرد

 
At November 12, 2005 at 8:48 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام , اومدم برای تبادل لینک .دوست داشتی لینکم کن >>پسر تنهای تنها << و بعد خبرشو بهم بده . منتظرم یا علی

 
At November 12, 2005 at 10:17 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام دوست من
متن زیبائی نوشتید
فکر می کنم باید چندین و ... ساعت روش فکر کرد
واقعا زیبا بود

 
At November 12, 2005 at 10:19 PM, Anonymous Anonymous said...

من با عشق آشنا شدم / و چه کسی این چنین آشنا شده است؟.../ هنگامی دستم را دراز کردم که کسی نبود./ هنگامی لب به زمزمه گشودم،/ که مخاطبی نداشتم./ و هنگامی تشنه ی آتش شدم،/ که در برابرم دریا بود و دریا و دریا ...!

 
At November 12, 2005 at 11:28 PM, Anonymous Anonymous said...

تو مثل راز پاييزي و من رنگ زمستانم

چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نمي دانم

تو مثل مرز احساس قشنگ و دور و نا معلوم

و من در حسرت ديدار چشمت رو به پايانم

نمي دانم چه بايد كرد با اين روح اشفته

به فريادم برس اي عشق من امشب پريشانم

 
At November 13, 2005 at 10:13 AM, Anonymous Anonymous said...

salam , manam linket kardam:P

 
At November 13, 2005 at 10:13 AM, Anonymous Anonymous said...

درود گلم با يک غزل آب و آينه و چراغی در دست به انتظارم آسمانی ام کن

 
At November 13, 2005 at 10:52 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام فوق العاده بود ببينم واقعي بود ولي من اخرش رو متوجه نشدم راستي اگه قصه است بگو از كيه در ضمن باران دختر ابان كي هست نمي دونم 1 حسي ميخوام بشناسمش

 
At November 13, 2005 at 1:38 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام
خیلی خیلی قشنگ بود..دروغ نمیگم واقعا تحسین برانگیز بود!! میتونم بگم تک بود. راستی اگه دلت خواست به منم یه سر بزن.برای تبادل لینک هم حاضرم.اگه تو هم مایلی خبرم کن ..منتظرم

 
At November 15, 2005 at 9:33 PM, Anonymous Anonymous said...

ی ی ی یی ی

 
At November 16, 2005 at 5:28 AM, Anonymous Anonymous said...

بودن من بهانه اي بود براي ديدن تو
ديدن تو بهانه اي شد براي چيدن تو
دگر بهانه اي نيست مرا در اين برزخ
بهانه شدي تو هم براي مردن من
salam aziz.kheili ziba bood.

 
At November 17, 2005 at 8:54 AM, Anonymous Anonymous said...

sallam mamnon agha link mano bezar khoshhal misham khili bahal minvisi

 
At November 17, 2005 at 2:28 PM, Anonymous Anonymous said...

درود گلم با يک غزل وآب و آينه و چراغ به انتظارمت ستاره بارانم کن

 
At November 17, 2005 at 4:16 PM, Anonymous Anonymous said...

عجب چیزی نوشتی...مخصوصا چند خط آخرش برق از کله ام پروند!به روزم...با آهنگهای جديدی از محسن چاوشی...حامد هاکان و علی حسينی...محسن يگانه...الهه و سروش!

 
At November 18, 2005 at 1:13 PM, Anonymous Anonymous said...

salam ..khubi? khush vagzare?
merc ke omady ppishammmmm......be gole khudet ba ye sabad mohabat be soragam biya upam( cheshmak)

 
At November 18, 2005 at 4:53 PM, Anonymous Anonymous said...

قصه ما به سر رسید ... ممنون از همراهیتون توی این مدت حتما دوباره بهت سر می زنم ... در پناه حق

 
At November 19, 2005 at 8:10 PM, Anonymous Anonymous said...

معشوق من....... با خلوص دوست ميدارد

ذرات زندگی را....ذرات خاک را....غمهای آدمی را......غمهای پاک را

او با خلوص دوست می دارد .......من گمگشته در اوهام را
سلام مهربون.من به روزم.شاد باشی.

 
At November 21, 2005 at 4:05 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام!زیبا بود

 
At November 23, 2005 at 11:39 PM, Anonymous Anonymous said...

salam khobi? be rozam khosh hal misham bebinamet badjens nasho biya khob? shokhi

 
At December 1, 2005 at 12:40 AM, Blogger salomepishi said...

salam badjens joon, khoobi? badjens man addresse weblogeamo tagheer dadam, khasti ie sar bezan: http://www.salomepishi.co.sr/ ghorbooneto:D


salome pishi

 
At May 5, 2006 at 3:04 AM, Anonymous Anonymous said...

khahesh mikonam age aks,film ya asamie edamihaie 60-61 va 67 ra dari baraiam befrest.
koosheshe man baraie yaftane anha bi tasir ast(filteringe shadid)
kamtarin behrooz

 
At May 5, 2006 at 7:37 PM, Anonymous Anonymous said...

salam
bargahsteto tabrik migam . midoni chand vaght nabodi ?
sherat kheylee naz bod , makhsosan avali ke migoft che deli mara bayad ...
khosh bashi .

 

Post a Comment

<< Home