" عطسه عشق "
من چرا مانده به راهم
این چه سنگلاخ رهیست
من چرا پای در این بیراهم
ره کجاست ای همره
ره چرا اینچنین خاموش است
به کجاآباد منم در این ره
شایدم منزل من
این بی مکان تاریک است
آه دست من گیر تو ای همره من
عشق را زمزمه در روحم کن
شاید این گمشده بیچاره
این من بیقدم درمانده
خفته بر تخت دریایی خویش
منتظر
شایدم بهتر از این سنگلاخ راه
حکمتی خفته در قالب من
دست من گیر تو ای همره من
عشق را عطسه کن در نفسم
این چه سنگلاخ رهیست
من چرا پای در این بیراهم
ره کجاست ای همره
ره چرا اینچنین خاموش است
به کجاآباد منم در این ره
شایدم منزل من
این بی مکان تاریک است
آه دست من گیر تو ای همره من
عشق را زمزمه در روحم کن
شاید این گمشده بیچاره
این من بیقدم درمانده
خفته بر تخت دریایی خویش
منتظر
شایدم بهتر از این سنگلاخ راه
حکمتی خفته در قالب من
دست من گیر تو ای همره من
عشق را عطسه کن در نفسم