Wednesday, April 20, 2005

مانده ماجرا ی اول

چندتا تقه به در میزنم که صدای ممدعلی خان به گوشم میرسد
مثل سگ بو میکشد جون به جونش کنی خودش هست بفرما
قبل از اینکه وارد بشم دوباره همان صدای گرفته و غمگین اما اینبار عصبانی میگه
بسته دیگه خسته نمیشی
ممدعلی خان میخنده و میگه
مگه من چی گفتم
درب را باز میکنم و وارد اتاق میشم و بچه ها همگی با سلام و تعارف جلو پام بلند میشن
ممدعلی خان باز میخنده و با حالتی شوخی آمیز میگه
نگفتم خودشه
با یک چشمک و اشاره بغل خودش جایی واسه من باز میکنه و میگه
بیا اینجا ژوزف جان بیا بشین غذاتو کوفت کن و بعدشم برو بشین و به ریش ممدعلی خان بخند اما اینبار به جون عمه ات بدبیاری آوردی چون امروز صبح ریشم راتراشیدم تا چشم تو و اون پسره ارمنی ِ کمونیست کور بشه
هیچی نمیگم آخه میترسم که دهن ممدعلی خان باز بشه و شوخی شوخی آبرویی برام نگذارد اما با خودم فکر میکنم که توی این اتاق چقدر صفا و صداقت هست آنقدر با هم صمیمی هستند که به خودت میگی چگونه چند نفر با عقاید و دنیاهای متفاوت از شهرهای متفاوت فرار کنند و بیآیند توی این کراچی خراب شده و با این همه درد و گرفتاری و غربت اینچنین با همدیگر دوستانه زندگی کنند که گاهی فکر میکنی همه آنها یکی هستند البته این را هم بدانید که درد و غم و حرف و هدفشان فقط وطن هست.
آه ای وطن ای خاکی که میخواهم جسمم از آن تو باشد اکنون چه بر سر تو آمده هست و چه کسانی بر تو حکم میرانند که تو اینگونه اشکت روان هست و اینگونه فرزندانت از آغوش تو گریزانند
دلم میخواد فریاد بزنم آهای حکمرانان بدانید که ایران هیچوقت از بین نخواهد رفت و تا زمانی که این فرزندان دربدر از وطن چشم به ایران دوخته اند و تا زمانی که دیگر فرزندان رقصان بر دارها هستند اجازه نخواهند داد که آب راحت از گلوی شیطانیتان پایین برود و اینگونه بوده و خواهد بود که یکهو ممدعلی خان با آرنج میزنه توی پهلوم و با دهن نیمه پر میگه
اینقده فکر نکن غذاتو بخور چون کراچی واسه ما آخره خطه
میخندم و شروع میکنم به خوردن و در حین خوردن می اندیشم که شاید ممدعلی خان راست بگه و کراچی یا کشورهای دیگه واقعا آخر خط باشه و همگی یکروز توی همین گوشه و کناره های غربت وطن را از یاد ببریم و آخرشم بادمون در بیآد که صدای ممدعلی خان به گوشم میخورد
غصه نخور اگر تونستیم از اینجا بریم که خوش حلالمون وگرنه (ساکت میشه و لقمه ای میزند و با دهنی نیمه پر میگه) وگرنه یک راه هست و اونم اینه که برگردیم (به ناگهان چشمانش برقی میزند و میگه)باید برگشت چون اگر قراره که بمیریم بهتره که توی ایران بمیریم
همه ساکت هستند و در فکر و من هم که دیگه سیر شدم دلم میخواد که میتونستم یک چرتی هم بزنم
ژوزف پاشو بریم بیرون حوصله توی اتاق موندن را ندارم پاشو دیگه
دمپاییهایش را میپوشد و از اتاق میزند بیرون و من هم با یک خداحافظی خودم را توی پله ها به او میرسونم و میگم
آخه خره با این گرما کجا بریم
با دمپاییهایش که به نظر میآید از مال دنیا همینها را دارد کر و کر کنان میگوید
راه بیا اول میریم توی پارک محمدعلی جناح و بعدش هم میریم توی هالی- د- این هتل تا کمی خنک شویم و (لبهاشو غنچه میکنه و میگه) مجانی چندتایی تیکه ناز هم دید بزنیم
کمی با شوق بالا و پایین میپره و میگه
وقتی از اینجا برم میخوام یک زن مو بلوند و چشم آبی بگیرم و بعدشم چندتایی عکس از خودمون پست میکنم برای خونه تا اونجا بابا و نه نه کمی پز بدن که بیا و ببین که ممدعلی خان زن خارجی گرفته
برو بابا آخه کی زن تو میشه با این دمپاییهات
برو بمیر دهاتی (این تکیه کلامش هست) توی فامیل و همسایه ها و آشناها هر کسی که میخواست زن بگیره منو میبردن نشون میدادن تا بهش زن بدن (با خنده میگه) البته همشون الان بدبخت و زن زلیل شدن
رسیدیم به پارک
بریم روی اون صندلیها بشینیم اونطرف زیره اون درختها
بزن بریم
وقتی کمی نفسم جا اومد و خنکم شد بقیه را براتون تعریف میکنم

8 Comments:

At April 20, 2005 at 1:49 PM, Anonymous Anonymous said...

السلام علیکم یا صاحب المحمدعلی خان وب لاگ . انا تذکرهه فی انت اگر تریاک لازمه وقال اهل العمل و تبتپونآ فی حلق از ما بهتران و انت یدون کوتاه فی آن .

 
At April 20, 2005 at 1:50 PM, Anonymous Anonymous said...

ادامه قلم رنجه قرائت بسیار عالی بود دست شما سخت درد نکند و در انتظار باقی داستانیم.

 
At April 20, 2005 at 5:49 PM, Anonymous Anonymous said...

ممنونم كه سراغم آمدي.اما اگر ياز هم آمدي،بدان كه من در امور رايانه اي شايد يك ناشي كمي خوش ذوق ،بيش نيم...ممنونم دوست تاج بانو...

 
At April 20, 2005 at 6:26 PM, Anonymous Anonymous said...

dorood bar doostane azi khanoom ke yeki az digari honarmandtarnd vali bi ghal o ghash arz konam ke bisawadetoon in haghire bi taghsire ke az familaye mamdalikhane ,vali khoshhale doo tarafam. dastet doroost baradar kheyli jalebe angoshtet rooye noghte moassere bazi az hamvatanhamoone ke bi hadaf va bekhatere zargh o barghe kharej biroonzadan va faghat migzaroonand amma bazi ha ham badshansi awordan bazi ham dastoo pacholoftiyan va hamishe montazer ,vali khob tanze ghashangiye az invare abb man ham az sarware zanane azadeh alame eshgh taghlid mikonam va bi sabrane montazere edame kare jozefva mamdalijoun mishinam.

 
At April 21, 2005 at 8:02 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام ممنون از حضورت خیلی خیلی خوشحالم کردی بازم منتظرت هستم هم منتظر خودت هم ادامه داستانت... شاد باشی

 
At April 21, 2005 at 8:49 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام دوست خوبم-مرسی که به من سر زدید.از آشنایی با شما و وبلاگ زیباتون خوشحال شدم.و خوشحالم که شما هم از وبلاگ من خوشتون اومده.من آپ کردم خوشحال میشم تشریف بیارید.

 
At April 22, 2005 at 3:50 AM, Anonymous Anonymous said...

آقا نمی دانی به کجازده ای این آقای م رر را اگر بشناسی دیوانه اش می شی آقا با شخصیت گل گلاب و بعدش یک هنرمند تمام عیار و استاد دانشگاه و یک پسری داره که می شه جزو خوراکی های خوش طعم حسابش کرد مثل گل می مونه .خلاصه که می دونی من دوست بد ندارم ولی این یکی آخرشه

 
At April 22, 2005 at 6:47 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام دوست عزیزم-نمیدونی از کانت زیبات چقدر خوشحال شدم.کاملا باهات موافقم واقعا حرف منطقی و زیبایی گفتی.اتفاقا منم همیشه همینجوری فکر میکنم.اون شعرم کلی نوشته بودم.چون دیدم به متن میاد.خیلی ازت ممنونم دوست خوبم.پنجشنبه آینده با مطلب جدید منتظرتم.راستی یادت نره آپ کردی به منم بگی.ممنونم

 

Post a Comment

<< Home