Saturday, April 16, 2005

آغاز ماجراها

هوا وحشتناک گرمه . با خودم فکر میکنم آخه دیوانه چرا توی اتاق زیر همان پنکه که با تلقو تلوقش آهنک درمانده گی را مینوازد نماندی و با این گرسنگی حداقل نمیخواستی این گرما را تحمل کنی که از چهار ستون بدنت هم عرق سراریز شود و ساعت 12 ظهر تشنه و گرسنه توی این خیابانهای شلوغ و کثیف پرسه بزنی و بوق ماشینها را تحمل کنی. از صدای تر و تر ریگشا (موتور سه چرخه) که دیگه نگو. گاهی پشت شیشه بعضی از رستورانها ایستادم و نگاهی به آدمها با دهنهای پر انداختم و دوباره با شکمی گرسنه و جیبی خالی به راهم ادامه دادم اما شاید باورتان نشود ولی وقتی به یک تلویزیون فروشی میرسم و به تماشای فیلم هندی می ایستم که شکمم را از یاد ببرم به ناگهان هنرپیشه فیلم با بیرحمی شروع میکند به لقمه زدن و بنده با دل غشه به راهم ادامه میدهم وفکر میکنم شاید این آخوندها هم به همین خاطر فیلمهای هندی را ممنوع کردند که مردم گرسنه وطنم لقمه زدن هنرپیشه ها را نبینند و بیشتر گرسنه نشوند البته خودشون تمام وقت در حال تماشای فیلم هندی هستند. توی حال و هوای خودم هستم که یک گدای سمج هم میچسبه به آستینم و هی میگه " بایی جان پیسه" (پیسه میشه 1% روپیه)(بایی جان یعنی برادر جان) اما من که گرسنگی کلافه ام کرده با چندتا فحش فارسی انقلابی بودن خودمو و خلق درمانده را از یاد میبرم و سعی میکنم خودمو از دستش نجات دهم اما اون که نمیفهمه من چی میگم ول کن معامله نیست و هی پیسه پیسه میکند که یکهو چشمش به چندتا جیگر اروپایی می افته و میدود به دنبال آنها. به به چه تیکه های نازی!!! دلم میخواد بخورمشون مخصوصا با این حالی که دارم. از اون کوچیکه براتون بگم که با اون چشمهای خمار و آبی و لبهای پر و بوسیدنی و لیموهای (وای مامان جون چه فرشته ای بود) دلمواز گرسنگی و هوس دو غشه کرد.
وای چی میبینم اصلا نمیتونم باور کنم چون بدون اینکه خودم متوجه بشم جلوی هتلی هستم که ممدعلی خان توش اتاق داره البته از هتل بودن فقط اسمش را به ارث برده وگرنه بیشتر بهش میاد که بگیم خانه بی پناهان و از اتاق ممدعلی خان که دیگه نگو چون خودش یک مسافرخانه ای هست در دل این هتل و هر کسی که از راه میاد و جایی و پولی نداره توی این اتاق میمونه تا اینکه جواب بگیره و بره دنبال زندگیش و ممدعلی خان را فراموش کنه و یا اینکه جواب رد بگیره و اینجا مجانی زندگی کنه و آخرش با کمی پول که ممدعلی خان براش جمع میکنه برگرده به ایران و یا از ایران تمامی سرمایه خانواده اش به دلار تبدیل میشه وقاچاقی به یک کشور اروپایی میره البته اگر شانس بیاره و پولش را قاچاقچیها نخورند و یا اینکه دوباره برگشت داده نشه.
خلاصه دیگران میرفتند و این پسره هم که فکر میکنی دلش هیچوقت غم و غصه را نمیشناسه میموند وهمیشه با اون خنده هاش میگه که یک روزی منم پولدار میشم و یک هواپیمای کوچیک که به اندازه یک کامپیوتر جیبی باشه میخرم وبا این هانری که ارمنی هست و خدا را فراموش کرده و کمونیست شده از اینجا میرم و بعدشم قهقه زنان میگه البته از بخت بد من وسطهای آسمون بالای کویرخراب میشه و باید دوباره با شتر برگردم به همین خراب شده لعنتی. بعدشم ادای شترسواری را در می آورد!!!!
نمیدونم چگونه از جلوی این مرتیکه سبیل که مسئول هتل هست رد بشم که نفهمه ولی خوشبختانه اونم سرش به خوردن گرمه و منم از فرصت استفاده کرده و یک پله سه پله بالا میرم و خودمو به پشت درب اتاق ممدعلی خان میرسونم
راستی تمام اتاقهای این هتل را ایرانیها کرایه کردن و با هم دسته جمعی زندگی میکنند البته آنها بیشتر از چهارتا نیستند و تقریبا همشون کمی پول برای خرج خورد وخوراکشون دارن و فقط اتاق ممدعلی خان هست که حتی یک زمانی چهارده نفر بوده و با حقوق پناهنده گیِ سه نفر زندگی میکردن
از بوی انواع غذاهای ایرانی دلم داره غش میره و اتاق ممد علی خان هم ساکت هست پس معلومه که این پسره نیستش و منم اگر اون نباشه که روم نمیشه برم داخل و بگم گرسنه ام پس تصمیم میگیرم که برگردم و سعی کنم خودمو به هر نحوی شده گرسنه تا خونه برسونم که یکهو صدای ممدعلی خان بلند میشه
بچه ها کرایه این ماه را من میخوام به سبیل بدم و بعدش هم میخوام باهاش کشتی بگیرم
ای بابا دست بردار و کاری نکن که لج کنه و دوباره سرشماری کنه
گور پدرش مگه من میذارم اینکارو بکنه
آخه چیکار میتونی بکنی اونم زمانی که سبیل عصبانی بشه
همینکه بخواد به بالا بیاد دست میکشم توی سرش و فرار میکنم به طرف پایین و اونم مجبوره که دنبال من پایین بیاد
شروع به خوندن و رقصیدن میکنه با صدای بلند " دارام رام دارا دام دام"
بشین شلوغی نکن
این صدا چقدر گرفته و پر از غم و اندوه هست و باید صدای یکی از قدیمیها باشه چون ممدعلی خان آروم شد و نشست
دوقلو بریز بخوریم که از گرسنگی دارم میمیرم
(دوقلو یکی از دوستانش هست که ممدعلی بخش میگه دوقلو)
جون میگیرم وقتی که متوجه میشم که اونها هنوز غذا نخوردند و چندتا تقه به در میزنم که صدای ممدعلی خان به گوشم میرسه
(وقتی جون گرفتم بقیه را تعریف میکنم)

7 Comments:

At April 16, 2005 at 5:14 AM, Anonymous Anonymous said...

lotfan kilik other va nazar bede

 
At April 16, 2005 at 7:38 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام بد جنس عزیز .شاید در زندگی هیچ وقت ازدیدن یک بد جنس به اندازه دیدن تو خوشحال نشوم. و این که وب لاگ من نمی تونی نامه یک دوست را بخوانی متآسفم . ولی فکر می کنم بعضی وقتها این طوربشه وزمانی هم شاید بتونی اون رو ببینی . باز هم از محبتت ممنونم. پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است .

 
At April 16, 2005 at 7:40 AM, Anonymous Anonymous said...

بازهم سلام برای اینکه می گن سلام چند تاش هم خوبه و برای سلامتی نمی دونم چکارا می کنه. می خواستم بگم که داستانت راخواهم خواند و هنوز نتونستم بخونمش و کلا که نگاه کردم باید داستان خوبی باشه ولی در اولین فرصت اون رو می خونم و نظرم رو هر جند ناقابل برایت می فرستم

 
At April 16, 2005 at 9:17 AM, Anonymous Anonymous said...

داستان را خواندم و فکر می کنم که داستان حقیقی بو د ولی اینکه چطوری یک آدم گرسنه می تونه در حالی که گرسنگی نفسش رو گرفته تو لب و لوچه خانمهااینطوری نگاه کنه خدا می دونه شاید اونقدر ها هم گرسنه نبوده . ولی کلآ داستان راستان خوبی بود و منتظر ادامه آن هستم

 
At April 16, 2005 at 9:10 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام خوبی دوست خوبم ممنون از اينکه بهم سر زدی خيلی خوشحال شدم (

قصه از کجا شروع ... از آتش پرسيدم محبت يعني چي
؟ گفت از من سوزانتره از گل پرسيدم محبت يعني چي
؟ گفت از من زيباتره از شمع پرسيدم محبت يعني چي ؟
گفت از من عاشقانه تره از خود محبت پرسيدم تو چيستي؟
گفت من نگاهي بيش نيستم ...)...راستی دوست عزیز من یک روز در میان آپ میکنم خوشحال میشم که بهم سر بزنی

 
At April 17, 2005 at 2:04 PM, Anonymous Anonymous said...

تاج ماه خانم موضوع لب و لوچه خانمها نیست بلکه سخن از این موضوع هست که پناهنده ای که گرسنه و بیرمق هست و در اصل در بیگانگی زمان و مکان سرگردان شده حتی زیباترین موجود یعنی جنس مخالف قبل از اینکه برایش لذت بخش باشد دلش را دو غشه میکند و بر دردش می افزاید

 
At April 17, 2005 at 10:56 PM, Anonymous Anonymous said...

mitavan hesabe havas va gorosnegi ra ba ham newesht chera ke hardoo ba eshteha rabete mostaghim darand . betoore mesal hendiha va afrighaiiha hardoo keshvarhaye gorosnegi hastand vali az tolide farzand besyar servatmandand,harchand ke 70% tolidateshan ghabl az be samar residan talaf mishavand.dar morede dastan bayad goft taje mah ra taid mikonam ke dastan vagheist . dar in 25 , 26 sale akhir dar keshvarhaye panahandeh pazir kam naboodan ashkhasi chon ghahramane dastan va mamdalikhan va dogholoo pas montazere baghiye dastan mimanim.....................

 

Post a Comment

<< Home